۲

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

۱

سلاااااااام

من خانومی هستم و قراره اینجا بشه دفتر خاطراتم...

از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون (البته فعلا از خلق خدا پنهونه ها ) من یه آقای همسر آینده دارم تو زندگیم  ، خب جونم براتون بگه من 20 سالمه و آقای همسر 3 سال از من بزرگتره.

ما 2 ساله که با هم دوستیم ولی دوستای ساده هااااااا  ، دلیل آشناییمونم این بود که آقای همسر سال بالایی اینجانب تشریف داشتن و منم که فضول  از همون اول رفتم ببینم تو این انجمن چه خبره و از همین طریق ...

اینم بگم که ما دوستای دختر و پسر زیادی داریم و معنی دوستی رو بلدیم...به همه به چشم انسان نگاه میکنیم و جنسیت برامون ملاک نیست (ترسیدم اینا رو نگم فکرای بددددد   بدددددد درباره  

 رابطمون بکنید) 

داشتم میگفتم..  

تو این سالها فقط دوست بودیم و رابطمون بیشتر حول درس و رشته و دانشگاه بود.آهان یادم رفت بگم من فعلا یه جوجه مهندس  ترم پنجی هستم و آقای همسر یه جوجه مهندس که تازه فارغ التحصیل شده...البته جوجه ی جوجه هم نه هاااا...خب ازونجایی که نفس من  بسیار تا بسیار فعال و کاری میباشد ، خیلی رزومه ی توپی داره و تو رشتش با تجربست.

این رابطه ادامه داشت تا 28 خرداد که من یه تصادف خیلی بد داشت (من مقصر نبودماااااااا ، یه آقای بی ادب چراغ قرمزو رد کرد پیچید جلوم و منم چون یخورده تأکید میفرمایم   فقط یخورده  سرعتم بالا بود ماشینم خورد به جدولای گوشه خیابون و بعد از سه چهار دور چرخیدن و کندن 12 تا جدول ناقابل وایستاد) ، حالم که یکم بهتر شد بهش زنگ زدم و جریانو گفتم  اونم زود خودشو رسوند...منو بردن بیمارستان  و آقای همسر عزیزم ماشینو برد پارکینگ و اومد بیمارستان پیشم.. 

خب این جریان باعث شد خیلی بهم نزدیک بشیم و من بفهمم یه دوست واقعیه..

با اینکه تو امتحاناش بود از همه چیزش زد و دنبال کارای من بود دکتر..کلانتری..شکایت..دادسرا....تعمیرگاه

آخه راننده  اون ماشین فرار کرد و ما فقط پلاکشو داشتیم...(65ط219...)

مرسی عزیزم

مرسی مهربونم

مرسی واسه تمام زحمتایی که برام کشیدی..

خلاصه کم کم از نظر عاطفی به هم نزدیک شدیم  تا جایی که تصمیم گرفتیم واسه همیشه با هم  

بمونیم.

تقریبا آخرای مرداد بود 

یادته؟

تو ماشین تو بودیم..جلو مطب دکتر..بهت گفتم میترسم..ازینکه آخرش باید جدا شیم.. آخه قول داده بودی فقط دوست بمونیم

یادته بعد از کلی مقدمه چینی چی گفتی؟

سرتو انداختی پایین و بهم گفتی شاید یروزی تصمیم گرفتیم با هم بمونیم..برای همیشه..

واین شروع یه احساس جدید بود..

خب اینم درباره گذشتمون

و تصمیم دارم ازین به بعد تمام لحظات با هم بودنمونو ثبت کنم تا تو یه فرصت مناسب هدیش بدم به آقای همسرررررررررر

مطمئنم یروزی اینارو با هم میخونیم و یادمون میاد چقدر برای ما شدن صبر داشتیم و تلاش کردیم 

بنا به دلایلی پستهارو رمز دار مینویسم..هر کس پسوردو خواست بهم بگه تا بهش بدم

فعلا امری نیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بابای